سفارش تبلیغ
صبا ویژن



زندگى روزمره ، سلطه ، مقاومت - رانوسا






درباره نویسنده
زندگى روزمره ، سلطه ، مقاومت - رانوسا
مدیر وبلاگ : رانوسا[61]
نویسندگان وبلاگ :
رامون[3]
God father[3]

غصه ها را کرد باید تا نهایت ها فدای یک نگاه...
آی دی نویسنده
کانون دفاع از حقوق زنان و کودکان تهران
شاه فینقیلی
نوشته های تنهایی
جنبش برابری حقوق انسانی
فمنیست
عنکبوت سیاه
پورتره
ادوارنیوز
داروگ
درک رنج
حرف زن
وبلاگ فارسی

عضویت در خبرنامه
 
لوگوی وبلاگ
زندگى روزمره ، سلطه ، مقاومت - رانوسا

آمار بازدید
بازدید کل :86323
بازدید امروز : 2
بازدید دیروز : 15
 RSS 

   

مقاله اى از لئو تروتسکى
زندگى روزمره ، سلطه ، مقاومت

 

اگر تجربه انقلاب اکتبر شوروى را در حوزه شکل برخورد با زندگى روزمره به دو گرایش عمده تقسیم کنیم که در اولى آرمانشهرگرایان آوانگارد مى خواستند زندگى روزمره را به اثر هنرى تبدیل کنند و در دومى میلى بوروکراتیک به سازماندهى درونى روزمرگى جامعه انقلابى وجود داشت، باید گفت تروتسکى از هر دو این گرایش ها فراتر مى رود. تعهد او نسبت به انقلاب فرهنگى که ارتباطى تنگاتنگ با تلاش هایش براى رهاسازى زندگى روزمره از هر نوع سرکوب و بیگانگى داشت، دلیلى آشکار براى تبعید اجبارى او از شوروى بود.
این مقاله ابتدا در پراودا (ارگان رسمى حزب کمونیست شوروى) منتشر شد و در کنار چند مقاله دیگر درباره زندگى روزمره (که آنها هم در پراودا چاپ شده بودند) در سال 1924 به شکل کتاب درآمد.
•••
در مطالعات مربوط به زندگى، نکته جالبى که مشخص مى شود این است که نوع بشر بسیار بیش از آنکه سازنده محیط باشد، محصول آن است. در تاریخ بشر، به آفرینش آگاهانه در قلمرو عادت و عرف توجه چندانى نشده است. عرف نتیجه انباشت تجربیات بنیادین بشر است، و به همین شکل نیز تحت تاثیر پیشرفت هاى تکنیکى یا موقعیت هاى خاص در مبارزات انقلابى استحاله مى یابد. اما در شکل اصلى خود، عرف بیشتر گذشته جامعه بشرى را مى نمایاند تا زمان حال آن را.
پرولتریاى ما جوان است و نیاکانى ندارد. بخشى از پرولتریا در ده سال اخیر از میان رعیت هاى عادى و بخش عمده آن از میان فقرا برخاسته است. زندگى پرولتریا در جامعه ما سرچشمه هاى اجتماعى آن را مى نمایاند. کافى است «اخلاق مردم خیابان راستریائف» اثر گلب اسپنسکى را به یاد آوریم. مشخصه هاى اصلى مردم راستریائف، یا به عبارت دیگر، کارگران شهر تولا [شهرى در مرکز روسیه] در ربع آخر قرن پیش چیست؟ آنان همگى شهرنشینان یا کشاورزانى فقیرند که امید به استقلال را به کل از دست داده اند، و ترکیبى از خرده بورژواهاى بى سواد و مردم محروم را شکل داده اند. از آن زمان تاکنون پرولتریا گامى بلند، البته در عرصه سیاست و نه در عرصه زندگى و اخلاق، برداشته است. مسلماً خیابان راستریائف به آن شکل بدوى دیگر وجود ندارد. رفتار وحشیانه با شاگرد مغازه ها، رفتار برده وار با کارمندان، شرارت بر اثر مستى، و نزاع هاى خیابانى فراموش شده است. اما در رابطه زن و شوهر، و رابطه والدین با فرزند در زندگى خانوادگى که گویى بى اطلاع از تحولات جهانى ادامه مى یابد، راستریائفیسم هم چنان ادامه دارد. ده ها سال رشد اقتصادى و فرهنگى لازم است تا آخرین آثار راستریائفیسم از زندگى ما چه فردى و چه خانوادگى، محو شود و همه چیز در سیطره روح مالکیت اشتراکى از نو بنا شود. در کنفرانس متخصصان تبلیغات در مسکو که قبلاً به آن اشاره شد، معضلات زندگى خانوادگى یکى از مباحث مهمى بود که مطرح شد. در این مورد هر کس به نوعى معترض بود. تصورات، ملاحظات و به خصوص سئوالات بسیار زیاد بود؛ اما براى هیچ یک جوابى نبود، چرا که سئوالات اساسى درست طرح نشده، هیچ گاه در مطبوعات و میتینگ ها مورد توجه قرار نگرفته بودند. زندگى کارگران عادى و زندگى کمونیست ها، و راه برقرارى ارتباط بین این دو عرصه اى فراخ براى تامل، استنتاج و کاربرد عملى در اختیار مى نهد.
ادبیات ما در این مورد کمکى نمى کند. هنر ذاتاً محافظه کار است، هنر از زندگى فاصله مى گیرد و به سختى مى تواند وقایع را به شکلى که رخ مى دهند ارائه کند. رمان «هفته»، اثر لیبدینسکى، بین تعدادى از رفقا شور و شوقى برانگیخته است، شوقى که از نظر من بیش از حد است و ممکن است براى این نویسنده جوان دردسرساز باشد. رمان هفته به رغم نشانه هاى هوش و استعداد، مشخصه هاى نوشته پسربچه هاى دبستانى را دارد. با کارى سخت تر و توجه به جزییات لیبدینسکى مى تواند یک هنرمند شود، و من دوست دارم فکر کنم چنین خواهد شد. به هر حال، این ویژگى نبود که در آن زمان ما را جذب کرد. هفته چیزى نو و مهم بود، اما نه به خاطر موفقیت هنرى، بلکه به خاطر پرداختن به بخش «کمونیستى» زندگى. اما در این مورد خاص نیز اهمیت کتاب مشخص نمى شود. «gubkom» به روش هایى بیش از حد آزمایشگاهى نمایانده مى شود؛ اما این نمایش ریشه هاى عمیقى ندارد و سازماندهى  شده نیست. بنابراین، کل رمان هفته چیزى بیش از پراکنده گویى هاى فصل بندى  شده نیست، رمانى است درباره مهاجران انقلابى که درگیر زندگى شده اند. البته نمایش زندگى «gubkom» عملى جالب و آموزنده است، اما مشکلات وقتى ظاهر مى شوند که زندگى سازمان کمونیستى وارد زندگى روزمره مردم مى شود. در این جا باید به نکته اى مهم اشاره کرد. حزب کمونیست در عصر ما محور اصلى هر نوع حرکت پیشرو آگاهانه است. در نتیجه، وحدت آن با توده مردم اساس کنش، واکنش و مقاومت تاریخى است.
کمونیسم روسى ده ها سال پیش از ظهور زندگى روزمره در روسیه وجود داشته است، و این تقدم حتى در بعضى حوزه ها به یک قرن مى رسد. اگر چنین نبود، حزب کمونیست تبدیل به قدرت انقلابى عظیمى در تاریخ نمى شد. نظریه کمونیستى به کمک ابزارهاى رئالیسم و حساسیت دیالکتیکى، روش هایى سیاسى براى ضمانت تاثیر حزب در موقعیت هاى آشنا ارائه مى کند، اما اندیشه سیاسى یک چیز است و مفهومى که مردم از اخلاق در ذهن دارند چیزى دیگر. سیاست به سرعت تغییر مى کند، اما اخلاق به سختى با گذشته پیوند دارد.
این وضعیت جدال هاى درونى طبقه کارگر را آنجا که دانش نو به جدال با سنت برمى خیزد، توضیح مى دهد. این جدال ها آنجا سخت تر مى شوند که نشود آنها را در عرصه زندگى اجتماعى توضیح داد. ادبیات و مطبوعات به آنها نمى پردازند. گرایش هاى نوین ادبى که مى خواهند همگام با انقلاب باشند، خود را درگیر کارکردها و عرف هاى مبتنى بر مفاهیم موجود اخلاق نمى کنند، چرا که آنان در پى تغییر زندگى اند، نه توصیف آن! اما اخلاق جدید از هیچ به وجود نمى آید؛ باید به عناصرى از زندگى پرداخت که وجود دارند و آماده تغییر و تحول اند. پس شناخت این عناصر امرى واجب است. این امر نه تنها به کار تحول در اخلاق، که براى تحول در هر شکلى از کنش آگاهانه بشرى نیز به کار مى آید. بنابراین اگر نیت تلاش براى بازسازى اخلاق است، ابتدا باید دانست چه چیز پیشاپیش وجود دارد، و به چه شیوه اى تغییر آن موجب پیشرفت مى شود.
ابتدا باید ببینیم در کارخانه بین کارگران، در تعاونى ها، باشگاه، مدرسه، میخانه و خیابان چه مى گذرد. همه اینها را باید بدانیم، باید بقایاى گذشته را بشناسیم و براى آینده مهیا شویم. باید نویسندگان و روزنامه نگاران مان را براى کار در این جهت سازماندهى کنیم. آنان باید زندگى را به همان شکل که از خلال توفان انقلاب پیش مى رود، برایمان توصیف کنند.
البته همه مى دانیم براى جلب توجه نویسندگانمان تقاضاى صرف کافى نیست. به این منظور نیاز به سازماندهى و رهبرى مناسب داریم. در وهله اول، مطالعه و وضوح  بخشیدن به زندگى طبقه کارگر رسالت اصلى روزنامه نگاران است _ آنان که در هر حوزه اى، گوش و چشم خود را به خوبى باز مى کنند. باید آنان را به شیوه اى سازماندهى  شده آموزش دهیم، هدایت و اصلاحشان کنیم تا نویسندگان انقلابى آینده شوند، نویسندگانى که براى زندگى روزمره مى نویسند. در همین حین، باید میدان دید نویسندگان روزنامه هاى کارگرى را گسترده تر کرد. هر یک از این روزنامه ها مى توانند نویسندگانى خلاق تر و سرگرم کننده تر از آن چه امروز در اختیار دارند داشته باشند. به این منظور، باید پرسش هایى طرح کنیم، وظایف را تعریف کنیم، بحث به وجود آوریم و بر ادامه کار اصرار ورزیم.براى نیل به سطح فرهنگى بالاتر، طبقه کارگر _ و مهم تر از همه، رهبران آن _ باید آگاهانه زندگى خود را بررسى کند. به این منظور، باید این زندگى را بشناسد. پیش از به قدرت رسیدن بورژوازى، این رسالت در ابعادى وسیع به دوش روشنفکران آنان بود. وقتى بورژوازى هنوز اپوزیسیون به شمار مى رفت، شاعران، نقاشان و نویسندگانى بودند که به آن مى اندیشیدند. در فرانسه قرن هجده که قرن روشنگرى نام گرفته است، به وضوح شاهد دورانى هستیم که در آن فیلسوفان بورژوا مفهوم اخلاق فردى و اجتماعى را تغییر دادند و کوشیدند اخلاق را تحت سلطه عقل درآورند. آنان درگیر مسائل سیاسى، کلیسا، رابطه زن و مرد، آموزش و نظایر آن شدند. شکى نیست که این تلاش ها، به رشد سطح عقلانى فرهنگ بورژوازى بسیار کمک کرد. اما تمام تلاش هاى فیلسوفان قرن هجده در راه سلطه عقل بر روابط فردى و اجتماعى، با مانع بزرگى مواجه شد _ این واقعیت که ابزار تولید در اختیار مالکیت خصوصى بود، و بر همین پایه بود که جامعه مى باید تحت لواى عقل برساخته مى شد. مالکیت خصوصى به معناى انجام بازى با نیروهاى اقتصادى است که تحت هیچ شرایطى به کنترل عقل درنمى آیند. این وضعیت هاى اقتصادى محدودکننده اخلاق اند، و مادامى که نیازهاى بازار کالا جامعه را هدایت مى کند، نمى توان اخلاق مردمى را تحت سلطه عقل هدایت کرد. این نتیجه بلافصل ایده هایى است که فیلسوفان قرن هجده ارائه کردند، هرچند نمى توان از ذکاوت و شجاعت نهفته در نتیجه گیرى هاشان چشم پوشید.در آلمان، دوران روشنگرى و نقادى اواسط قرن گذشته فرا رسید. «آلمان جوان» به رهبرى هاینه و بوئرن در رأس این جنبش قرار داشت. در این برهه مى توان دید که نقادى با اهداف جناح چپ بورژوازى سازگار است، با روح بردگى، آموزش هاى ضدروشنگرى خرده بورژوایى و نگاه متعصبانه و غرض ورزانه به جنگ مخالف است، و مى کوشد نقش عقل را حتى به شیوه اى شک گرایانه تر از پیشینیان فرانسوى خود تثبیت کند. این جنبش بعدها با انقلاب خرده بورژوایى 1848 ادغام شد، انقلابى که نه تنها موجب تحول زندگى آحاد مردم نبود، بلکه حتى نتوانست از پس سلسله هاى پادشاهى کوچک و پراکنده آلمان برآید.اما در تاریخ روسیه، روشنگرى و نقد وضع موجود جامعه تا پیش از نیمه دوم قرن نوزدهم به جایگاه مناسبى دست نیافت. چرنیشفسکى، پیسارف و دوبرولیوبوف، که همگى پیرو مکتب بلینسکى بودند، بیش از آنکه منتقد وضعیت اقتصادى باشند، نقد خود را به وجه مرتجع و منفعل آسیایى اخلاق معطوف مى کردند. اینان انسان واقعى امروزى را در تقابل با انسان سنتى قرار مى دادند، و مقصودشان از انسان امروزى کسى است که محکوم به زندگى در لواى عقل است و به سلاح تفکر انتقادى مجهز شده است. این جنبش، که ارتباطى تنگاتنگ با تکامل گرایان «مردم پسند» (نارودنیکس) دارد، از کمترین اعتبار فرهنگى برخوردار است. بنابراین اگر متفکران فرانسوى قرن هجده فقط تاثیر اندکى بر اخلاق گذاشتند _ آن هم از طریق موقعیت اقتصادى و نه از طریق فلسفه _ و اگر تاثیر فرهنگى منتقدان آلمانى حتى از این هم کم تر بود، تاثیر مستقیم این جنبش روسى بر مردم را اصلاً نمى توان به حساب آورد. نقش تاریخى این متفکران روس که از جمله آنها مى توان به نارودنیکس اشاره کرد، فراهم کردن شرایط براى شکل گیرى حزب پرولتریاى انقلابى بود. تنها زمانى که قدرت به دست طبقه کارگر افتاد مسئله تحول همه جانبه در اخلاق مطرح شد. اخلاق را نمى توان عقلانى کرد _ به عبارت دیگر، نمى توان آن را با معیارهاى عقل سازگار کرد - مگر آنکه تولید نیز در همین حین عقلانى شود، چرا که ریشه هاى اخلاق در تولید است. سوسیالیسم در پى آن است که تمام اشکال تولید تحت سلطه عقل باشند. اما حتى پیشروترین متفکران بورژوا خود را محدود مى کنند به ایده عقلانى کردن تکنیک (از طریق به کار بردن علوم طبیعى، تکنولوژى، شیمى، اختراعات، ماشین ها) از سویى و عقلانى کردن سیاست (با هوادارى از پارلمان) از سویى دیگر؛ اما آنها تلاشى براى عقلانى کردن اقتصاد نمى کنند، و همین باعث ادامه رقابت کورکورانه مى شود. بنابراین اخلاق جامعه بورژوایى وابسته به عاملى بى هدف و غیرعقلانى باقى مى ماند. آن زمان که طبقه کارگر قدرت را در دست بگیرد، وظیفه اصلى خود را اعمال کنترل و نظمى آگاهانه و به کارگیرى اصول اقتصادى براى موقعیت هاى اجتماعى گوناگون خواهد دانست. فقط و فقط از همین طریق است که احتمال ایجاد تحولى آگاهانه در اخلاق وجود خواهد داشت.
اگر موفقیت هایى در این عرصه به دست مى آید، نتیجه موفقیت در عالم اقتصاد است. اما حتى در موقعیت اقتصادى فعلى نیز مى توانیم نقادى، خلاقیت و عقلانیت بیشترى به حوزه اخلاق وارد کنیم. این یکى از رسالت هاى زمان ماست. همچنین واضح است که تحول کامل اخلاق - رهایى زنان از بردگى در خانه، آموزش اجتماعى کودکان، رهایى ازدواج از قید اقتصادى و غیره _ تنها در پرتو توسعه اى درازمدت ممکن مى شود، و هر اندازه که نیروهاى اقتصادى سوسیالیسم بر نیروهاى سرمایه دارى غلبه کنند، تحقق این هدف به همان اندازه نزدیک خواهد بود. تحول انتقادى اخلاق امرى ضرورى است، چرا که اشکال سنتى و محافظه کارانه زندگى با وجود شرایط پیشرفت دوام نخواهد داشت، شرایطى که با توجه به منابع کمک هاى اقتصادى ما، اگر امروز مهیا نباشد فردا حتماً چنین خواهد بود. از سوى دیگر، حتى کوچکترین موفقیت ما در عرصه اخلاق، که از طریق افزایش سطح فرهنگ زنان و مردان کارگر ممکن است، توانایى هاى ما در عقلانى کردن تولید را بالا خواهد برد و سرمایه هاى سوسیالیستى را افزایش خواهد داد. این امر به نوبه خود موجب گشایش باب هایى جدید در عرصه اخلاق خواهد شد. بنابراین، بین این دو حوزه رابطه اى دیالکتیکى وجود دارد. وضعیت اقتصادى فاکتور بنیادین تاریخ است، اما ما اعضاى حزب کمونیست و دولت کارگرى، تنها به کمک طبقه کارگر قادر به اثرگذارى بر اقتصاد خواهیم بود و براى نیل به این مرحله، باید بى وقفه تلاش کنیم تا قابلیت هاى فرهنگى و فنى طبقه کارگر را به مرحله عمل درآوریم و ارتقا بخشیم. در دولت کارگرى، فرهنگ در خدمت سوسیالیسم است و سوسیالیسم نیز پیشنهاد خلق فرهنگى نوین را براى نوع بشر ارائه مى کند، فرهنگى که فراتر از اختلاف هاى طبقاتى است.



نویسنده ( رانوسا) ساعت 4:0 صبح روز جمعه 86 بهمن 5