اینا رو واسم نوشت که من آدم بشم!
اما...
اماشو بعدا میگم!
دخترم ، من و تو زاده ی خاکی هستیم که جای جای آن بذر حماقت ریخته اند .
خاکی سرد و بی روح که در آن به ساده ترین نیشخندی ، شجاعت را حماقت تفسیر میکنند. و فداکاری را به سخره میگیرند.
خاکی که بوی گوشت سوخته و خون و تعفن میدهد.
خاکی سرشار از برابری در حماقت و آزادی در کثیف شدن.
در این خاک گلی نمیروید ، و مهربانترین باغبان ها خیلی زود پیر میشوند.
دخترم ، اینان ملاک برتری را تقوایی میدانند که رابطه ی خطی و مسقیم با طول ریش دارد، در این سرزمین به راحت ترین شکل ، و با اشاره ای هستی به نیستی بدل میشود.
و با تکان سری پر وجود ترین ها بی وجود میشوند.
دخترم ، در نسلی کثیف و احمق در بین میلیون ها سوسک و ملخ زاده شدی.
میان مردمی که شرافت را به ارزانترین بها تقدیم میکنند.
و با عشق ، عشق بازی میکنند.
نسلی که فریب میدهد و فریب میخورد ، ستارگان استفاده و قهرمانانِ خریت.
دخترم ، معصوم ترین و پاک ترین دخترانِ اینجا را به فاحشه گری کشانده اند.
آنگاه تو با مشت گره کرده ایستاده ای و از اینان دفاع میکنی؟ از حماقت؟
هرکسی شایسته ی آن چیزی است که در آن است.
وطن پرستی را به گور به ببر که سنگفرش این وطن پر از پشگل است و بوی گندِ عرق های بعد از ......(سانسور).وطنی که به تعداد مکفی توالت عمومی دارد!
وطن همان جایی است که میشود در تمام پس کو چه های آن .... (سانسور)
و درد و درد و درد و صدها گیگا بایت کلمه ، که نمیتوان گفت و بیهوده مینمایند.
دخترم ، قربانیِ فهم خود نشو ، دخترم کاری که بیهوده ترین است نباید به دست کوچک و معصوم تو انجام گیرد.
به راحتی انگشتان مشت شده ات را خورد میکنند ، تکه تکه میشوی ، در راه آرمانت؟
نه ، آرمانِ تو همان هدفِ کالیگولا ست ، که خود ، بزرگترین جنایت است.
رسیدن به ناممکن ، به هر قیمتی.
هزاران سال است که میلیون ها بیت صدا با فرکانس های بالای 10000 دسی بل فیلتر شده اند.
من و تو فیلتر شدیم .
دخترم ، باور کن که حنجره هایم پاره پاره شد ، هر جا حماقتی دیدم تکه تکه شدم .
دخترم بغض ها یم را به دود سپردم بی آنکه اشکی ببینم و درد هایم را در پیاله ها ریختم ، بی مزه و تلخ بلعیدم .
خواب افسانه ای بود که با کلونازپام به حقیقت بدل شد.
فرار کردم از زمین و زندگی و مرگ ، در جزیره ی جنون ساکن شدم.
دخترم ؛ پیر شدم ، بارها مرده ام ، با بغضی در گلو ، ذهنی که پر از صفر و یک بود و فازی فکر میکرد ، دستی که مشت بود و اکنون تنها لرزه ای از آن باقیست ، فریادی که هیچش ارزش نبود و بی صدا خفه شد.
ارزش هایم فرو ریخت ، پست شدم ، کثیف شدم .چشمانم دیگر نه فروغ دارد و نه معصومیتی.
تفکر بر ارتفاع پرتگاه می افزاید و درد و درد و درد.
تمام شدم.
قصه ی ما تکرار قصه پدرانمان است .
وتکرار تنها اصل تغییر نا پذیر دنیا.
دخترم ، پیش از آنکه پیر شوی ، معصومیتت دریده شود ، تکه تکه شوی ، تهی شوی ، خودِ درد شوی ، آرام ، ساده و بی صدا ، آخرین فریادت را بزن که قانون تویی و آزادی در خودِ توست و بس.
سطل های زباله پرشده از تمامیِ آنچه تو شجاعت نامیده ای.
دخترم به معصومیت ایمان بیاور ، ببین ، نفهم ، نگو.
دخترم ، لبهایت جایگاه بوسه های کوچک است نه فریاد های بزرگ.
دخترم ، هرکسی قشنگی های کوچیک و بیمعنایی داره که نباید اونارو ارزون بفروشه. معنی زندگی همین کوچولوهای قشنگن .قشنگ بمون.
>